من خیلی وقتا نادیده گرفته شدم...از وقتی که یادم میاد...

از اون موقع که تو مدرسه چندین دقیقه دستم رو بالا نگه میداشتم که سوال بپرسم یا جواب سوال بدم و هیچ وقت معلم منو نمی‌دید...

از اون موقع که هیچ وقت تو هیچ اکیپی عضو نبودم و همیشه یه نخودی بودم همه جا که بود و نبودم اونقدرا هم مهم نبود...

از اون موقع که خیلی وقتا دوست و رفیقام میرفتن بیرون و به من هیچی نمیگفتن که همراهشون برم و بعدا میفهمیدم...

از اون موقع که واسه همه تو خوابگاه تولد میگرفتن و واسه من هیچکس هیچ کاری نمیکرد...

از اون موقع که تو گروه سوال می‌پرسیدم و هیچکس جوابمو نمیداد...

از اون موقع که همیشه من اونی بودم که برای نگه داشتن دوستی ها تلاش میکرد و اگه من پیام نمیدادم و زنگ نمیزدم و خبر نمیگرفتم اونام اصلا یادشون از من نمیومد...

از اون موقع که کلی از اتفاقای مهم زندگیمو به دوستام میگفتم و خیلی از اتفاقای مهم زندگیشون رو اصلا نمیدونستم...

از اون موقع که حتی استوریام رو فقط سین میکردن و هیچ کس حتی دوستام ریپلای نمیزدن...

از اون موقع که تو کانالم مینوشتم و هیچ کس حتی دوستام هم ری‌اکت نشون نمیدادن...

از اون موقع که دیگه تو این وبلاگ هم کسی نیومد و کامنتی نذاشت...

من از وقتی یادم میاد نادیده گرفته شدم...و فکر میکنم این حس همون چیزیه که تا ابد با خودم به همراه دارم...

حتی اگه هزار جلسه تراپی هم برم و سعی کنم به این چیزا اهمیت ندم، میدونم که بازم از طرف بقیه این رفتار ها همیشه تکرار خواهد شد...و احتمالا این وسط یا مشکل منم، یا همه...