_Cherry Tree_

زندگی زیر سایه درخت گیلاس :)

بی نظیری

+ شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 21:35 | za#ra

میدونی چیه

من هرچقدر بیشتر درباره تو میدونم، بیشتر می‌فهمم که تو چقدر عمیق و عجیبی...تو خیلی شگفت انگیزی...تو یک آدم عادی نیستی...تو خیلی خیلی خیلی متفاوتی با هرکسی که تا به حال دیدم...کاش میتونستم واسه یه روز هم که شده از دریچه چشم تو به دنیا نگاه کنم. من مطمئنم که تو زندگی کردن رو از هر کسی بهتر بلدی...حتی اگه یه وقتایی اشتباه کنی، که قطعا تو هم اشتباهاتی داری در زندگیت...ولی مهم اینه که بلدی با اشتباهات به راه درست رو رفتن ادامه بدی....

من واقعا باید خیلی خدا رو شکر کنم که از بین این همه آدم تو دنیا، تو رو، در زمان درست، گذاشت سر راهم....واقعا خوشحالم که هستی...خدا تو رو برای ما حفظ کنه💙

#و...

آقای نویسنده:)

+ شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 14:16 | za#ra

این روزا دارم کتابی که تو نوشتی رو میخونم، و هر لحظه تو رو کنار خودم احساس میکنم...

با صدای خودت میخونم تمام جملاتو...

و تصورت میکنم موقع نوشتن این جمله ها...

و تو همون چند صفحه اولش کلی نشونه پیدا کردم...نشونه هایی که فقط من میدونم و تو...خطوط اتصالی بین قلب من و تو...

خیلی عجیبه، خیلی زیباست، خیلی دوست داشتنیه، خیلی هیجان انگیزه، و مشتاقم که زودتر تمومش کنم...

بهت افتخار میکنم مرد هنرمندِ قلبم💙

دوستت دارم...

و خداروشکر که بازم فرصت دیدنت رو پیدا کردم...

تا همیشه‌ی همیشه، عاشقتم❤

#و...

پول

+ جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 22:43 | za#ra

آخرِ همه چیز هم می‌رسه به "پول"

کاش اونقد پول داشتم که دیگه دغدغه این چیزای ساده‌ی زندگی رو نداشتم...

هدیه‌ی من

+ جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:16 | za#ra

هدیه‌ی تولدت را گرفتی،

لبخند زدی،

و هدیه‌ی تولدم را گرفتم:)

۲۴.

۲.

۴.

#و...

هفتمین:))

+ پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 1:36 | za#ra

چهارشنبه،

۱۴۰۴/۰۲/۲۴

به وقت هفتمین دیدار:)))))

پ.ن: تو هر روز به شیوه ای متفاوت، زیبایی:)

پ.ن۲: دلم برات تنگ شده بود واقعا:)

پ.ن۳: بهت دو تا هدیه تولد ناقابل دادم و چقدر خوشحال شدی و تشکر کردی و لبخند زدی:)))

پ.ن۴: با هم عکس گرفتیم بازم:)))

پ.ن۵: به اصرار بچه ها، بروشور تئاترمون رو بهت دادم...به آقای #س... هم دادم....(ولی واقعا امیدوارم که نیاین هیچکدومتون😬😂😭🤦🏻‍♀️)

پ.ن۶: دوستت دارم و بهت افتخار میکنم💙

پ.ن۷: هوررراااااا🤩😁

#و...

غمخند

+ دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 16:14 | za#ra

تا حالا شده خنده و گریه ات با هم قاطی بشه؟ همیشه اینجور مواقع اشکم از شوق بود

ولی حالا از غم دارم اشک می‌ریزم و از حرفای غم انگیزی که خنده دار به نظر می‌رسن خندم گرفته...

وضعیت مزخرفیه...

دوست ندارم این حس و حال رو...

صداهای ناب

+ دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 14:17 | za#ra

ولی من یه روز میرم کنسرت مهیار و شایع

حس سنگین این روزها...

+ یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 16:14 | za#ra

دیشب دوباره خواب دیدم...خواب بدی بود...تمام طول خواب داشتم گریه میکردم...

امروز داشتم با مامانم حرف میزدم...

قبل از اینکه من بخوام از خواب بدم حرف بزنم، اون گفت که دیشب خواب بدی دیده و با گریه از خواب بیدار شده...

نمیدونم چرا...

ولی حس میکنم هنوز یه حال بدی و یه حس ناخوشی اطرافمون داره پرسه میزنه...

یه وقتایی هم اینجوری خودشو نشون میده...

تو دیگه نیستی و باید باور کنیم...

+ یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 1:19 | za#ra

دیشب خوابت رو می‌دیدم نادیا

خواب عجیبی بود...

خواب دیدم من و همه بچه های اکیپ نشسته بودیم پشت یه میز مثل میز گریم که روش یه آینه‌ی بزرگ بود، انگار میخواستیم تو آینه عکس بندازیم، یه لحظه برگشتم و دیدم تو کنارم واستادی و موبایلت دستته و تو میخوای عکس بگیری...از دیدنت هم خوشحال شدم هم متعجب و هم ترسیده...توی خوابم فهمیدم همه اتفاقای این مدت دروغ بوده...

دوباره برگشتم سمت آینه تا به آینه نگاه کنم و تو عکس بگیری...

ولی تو رو توی آینه نمی‌دیدم...

کنار ما ایستاده بودی و گوشی دستت بود ولی خودت توی آینه نبودی...اونجا انگار دوباره فهمیدم که نه دروغ نبوده...تو نیستی دیگه...

.

.

.

بهت گفتم که من هر شب دارم قبل از اجرا، انرژی و شادی اجرا رو به روح تو تقدیم میکنم؟:)

نمیدونم بهت میرسه یا نه...ولی امیدوارم حالت خوب باشه:)

راستی، سه شنبه دوباره قراره دور هم جمع بشیم، به یاد تو، برای تو، توی همون دانشکده ای که در و دیوارش پر از خاطره های تو هست...به قول علی، قراره دوباره برگردیم به "خونه"... خونه ای که حالا دیگه تو رو نداره...

پ.ن: دیشب یگانه و سارا اومده بودن به تماشای تئاترمون...خیلی خوشحال شدم از دیدنشون، عکس هم گرفتیم با هم...ولی داشتم به این فکر میکردم که چرا تو نیستی بینشون...چرا فرصت نشد تو بیای تئاتر منو ببینی...چرا من زودتر بهت نگفتم که بیای...چرا رفتی اصلا؟ کجا رفتی تو؟!....

روحت در آرامش دختر زیبای مهربون آسمونیِ ما🤍

#نادیا

تولدم مبارک

+ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:33 | za#ra

امروز تولدمه و حس خیلی خوبی ندارم...

غمگینم و دلم میخواد تا صبح با یکی درد و دل کنم و فقط گریه کنم....

هپی برثدی تو می:)

+ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 1:13 | za#ra

۷ سال دیگه ۳۰ ساله‌م میشه...

حاجی پشمام واقعا پیر شدم:)

دلم گریه میخواد...

+ پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 14:12 | za#ra

ولی من هنوز حالم خوب نیست و فکر میکنم دیگه خیلی طول بکشه که اون آدم سابق بشم...شایدم هیچ وقت برنگردم به اون ورژن خوشحال و امیدوار و پرتلاش...

دلم گریه میخواد فقط...گریه...

هنوز امید زنده است...

+ چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:52 | za#ra

با این اندوه فراوان و این سردرگمی و این ترس و خشم، به خدا پناه میبرم...و امید دارم که فردا روز بهتری باشد...

+ سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 1:2 | za#ra

چه حوصله ای دارید که هنوز روز دختر و این چیزا رو تبریک میگید...بیخیال بابا کدوم دختر؟

من که دیگه خیلی وقته دخترانگی رو تو وجودم کشتم...

غم انگیزم...

+ دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 11:51 | za#ra

غمگینم...و دیگه خنده هام از ته دل نیست...

نادیا...

+ شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:30 | za#ra

جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴

یکی از همکلاسی های عزیز دانشگاهم رو از دست دادم...

بر اثر تصادف...

سخته...

و نمیخوام باور کنم که فردا مراسم خاکسپاریه...

زندگی نفرت انگیزه...

#نادیا...

صحنه زیبای تئاتر:)

+ دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:10 | za#ra

۳۱ فروردین ۱۴۰۴

برای اولین بار به صورت حرفه ای مقابل چشمان تماشاچیان، روی صحنه تئاتر حاضر شدم...و تا ۳۰ شب ادامه خواهد داشت...

امشب من رویایم را زیستم:)

خدایا شکرت که آرزوهام رو دست یافتنی کردی💙

#تئاتر_بازخند

_Cherry Tree_
about us
این درخت گیلاس با نگاه تو شکوفه میدهد :) که با تو چهار فصل سال ، بهار است بهار🌸
#و...
code
کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ