_Cherry Tree_

زندگی زیر سایه درخت گیلاس :)

دلتنگتم:)

+ دوشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۳ | 15:0 | za#ra

الان ۱۱ روزه که ندیدمت، و غمگینم:)

#و...

+ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ | 5:58 | za#ra

روزگار غریبی‌ست نازنین....

ترسناکه...فکر کردن به زندگی ترسناکه...

+ پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 23:49 | za#ra

خیلی دلم برات تنگ شده.......

#و...

ایرانِ غم انگیز من...

+ پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 18:34 | za#ra

کشورم غم انگیزه...

تو کاری کردی که این نفرت و خشم، دوباره تبدیل بشه به همون ترحم غم انگیز سابق...حالا وقتی به آدم های تو خیابون نگاه میکنم، بغض میکنم...چون همه چیز غم انگیزه...حتی این خنده ها...

تو دوباره یادم آوردی، ایران کشورمه و باید دوستش داشته باشم...

#و...

عشق زیبای من💙

+ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ | 15:47 | za#ra

هرجا حرف از عشق میشه، آهنگ عاشقانه ای پخش میشه، فیلم عاشقانه ای، شعر و نوشته‌ی عاشقانه ای، هر چیزی که قلب رو قلقلک بده، تو به یاد من میای...اسم تو، توی گوشم زمزمه میشه...چقدر دلم میخواد وقتی می‌بینمت با اسم کوچیک صدات کنم:) اسمت که راز همه زیبایی‌هاست...

هنوز یک هفته نگذشته و من اینقدر دلتنگ و بی قرارتم...خدا برسه به داد قلبم...

ولی چقدر قشنگه عاشق بودن...

من از عشق تو دست نمیکشم....

من تا وقتی زنده باشم پای عشق تو می‌مونم...دعا کن که هیچ وقت هیچ کس نخواد عشق تو رو از قلب من بدزده....

#و...

+ دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳ | 16:32 | za#ra

سر تو من‌ رازدار ترین آدم این شهرم...

#و...

جانِ من...

+ یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 19:14 | za#ra

به یک نگاه آشنا...تمام هستیِ مرا... گره زدی به تار و پودت....

#و...

زندگی با عشق

+ یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 17:20 | za#ra

نشسته ام و دارم دمنوش دارچین مینوشم، "شروع ناگهان" قربانی را گوش میدهم، کتاب های شعرم پراکنده روی زمین افتاده اند، در همین لحظه، در همین ساعت، ۱۷:۱۵ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، آرامش را لمس میکنم...آرامشی آکنده از عشق، دلتنگی، و حتی اضطراب...

قلبم به ناگاه تکانی میخورد و من به یاد می‌آورم که عاشقی، شیوه‌ی زندگانی‌است...

تا تو هستی، زندگی باید کرد:)

#و...

+ شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ | 22:30 | za#ra

گفته بودی که آقای#ح... احتمالا ۳۰ بهمن میاد ایران..

بعد امشب گفتی هر وقت #ح... بیاد ایران یه دورهمی میذاریم دوباره...

و من الان هم خوشحالم و هم نگران...خوشحال از اینکه بازم به زودی ممکنه ببینمت...نگران از اینکه یه روز و ساعتی باشه که من یا سر کار باشم یا کارگاه باشم و نتونم بیام😭💔

خداکنه بذاری واسه آخر هفته دوم اسفند یعنی مثلا ۸ اسفند خیلی خوب میشه...

من نباید هیچ جوره فرصت دیدار دوباره‌ی تو رو از دست بدم...

از طرفی امیدوارم که #ح... باعث بشه که ما اون بُعد شیطون شخصیت تو رو هم بیشتر ببینیم و کلا حرف بیشتری واسه گفتن داشته باشیم...چون تو که درونگرایی ولی حداقل #ح... مجلسو گرم کنه😅

خدا خیرش بده که الانم یکم داره تو گروه حرف میزنه این حال بد و اضطراب منو کم کرد...

به امید دیدار مجددد:))

#و...

+ شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ | 12:12 | za#ra

دیشب احساس کردم برای اولین بار عاشقت شدم...

میدونی، یک احساس باید خیلی عمیق باشه که بعد از گذشت تقریبا ۶ سال همچنان اینجوری بتونه تو رو به هم بریزه...

اونم وقتی تو تمام این مدت نه دیداری بوده نه گفتگویی...

واقعا انگار نیمه دوم سال ۱۴۰۳، زندگی دوباره به من نگاه کرد:)

اگه به من بود که فقط تو رو نگاه میکردم، هرجا میرفتی دنبالت میومدم، یه لحظه هم از کنارت تکون نمیخوردم...ولی تمام مدت حواسم به این بود که تو معذب نشی و احساس بدی پیدا نکنی...برای همین سعی میکردم عادی رفتار کنم...چون هیچ چیز به اندازه راحتی تو واسم مهم نیست...

الان یکم نگرانم...فکر میکنم اون شب #س... بهت گفته باشه که من کی هستم...بهت گفته باشه من همونم که واست هدیه فرستادم...اما اگه گفته باشه هم امیدوارم تو از من ناراحت نشی...نگاهت نسبت بهم عوض نشه...

امیدوارم بازم اجازه بدی کنارت بمونم...

میدونی، دیگه هیچی تو زندگیم واسم مهم نیست به جز بودن کنار تو...

باید حال و روزمو ببینی...

دیوانه بودم...دیوانه تر شدم...

من منتظرم که دوباره به زودی ببینمت:)

دلم برات تنگ میشه....همیشه....

#و...

+ جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:50 | za#ra

حالا که اینقد بهت نزدیک شدم، دیگه چجوری باید دوریتو تحمل کنم؟!

چجوری باید با دلتنگیت کنار بیام...

امروز شبیه آدمای افسرده بودم...

همش خواب بودم

هیچ کاری نمیکردم

حتی غذا هم به زور میخورم

انگار یه چیزی کمه

زندگی بدون تو خالیه...

الان فقط دلم برای کنارت بودن تنگ شده...

منتظرم که دوباره تکرار بشه...

دوباره ببینمت...

دوباره باشی و باشم...

عزیز قلبم...

تو معنای زندگیمی...

تو همه چیز منی...

حاضرم به خاطرت از همه چیز بگذرم...

فقط بذاری کنارت بمونم...

من هرکار میکنم، که تموم نشه...که تو این خانواده قشنگ بمونم...من برای تو هر کاری میکنم...

#و...

چاره‌بازک:)

+ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:18 | za#ra

وقتی بهت گفتم به اون دخترکوچولو بگو چاره بازک...

و تو شب توی گروه وقتی عکس اون دخترکوچولو رو فرستادن، بهش ریپلای زدی و نوشتی#چاره‌بازک

:))))))

#و...

چاره:)))

+ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 21:18 | za#ra

چاره‌ی کار، "چاره" بود:)))))))

#و...

#چ...:)

تو زبباترین اتفاق زندگیمی...

+ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 19:5 | za#ra

باورم نمیشه که اینقد بهت نزدیک شدم....

باورم نمیشه...

امروز آقای#س... رو دیدم، منو میشناخت، انقد گرم گرفت باهام که برگام ریخت...حتی اسمم هم یادش بود...

تازه دیروز که با یه دختره دوست شده بودم، امروز فهمیدم اون زن #س... بود:)...

باورم نمیشه...باورم نمیشه...امروز هفت هشت ساعت کنارت بودم...وای چقد حالم خوبه...وای...

تو رفتی و خداحافظی کردی و برام دست تکون دادی...

بازم ازم تشکر کردی...

ای خدا...

من این لحظه هایی که گذشت رو باورم نمیشه...

هر جا چشم می‌چرخوندم می دیدمت...

عزیز قشنگم...

بهترین روزای عمرم رو گذروندم...اصلا فکر کنم این روزا از عمرم حساب نشن...

من خیلی خوشبختم که تونستم این روزا رو کنارت تجربه کنم قشنگ من:) دوستت دارم زیباترینم:)))

خیلی خیلی خیلی مراقب خودت و مهربونیات باش...بازم می‌بینمت مردِ خوبِ خدا💙

#و...

رسید به شیش:)))

+ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 11:11 | za#ra

و امروز، پنج شنبه

۱۴۰۳/۱۱/۱۸

ششمین دیدار:))))))))))

جانِ دلم💙

#و...

فراتر از قلبم دوستت دارم...

+ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 1:20 | za#ra

فکر کردن به اتفاقات این یک هفته اخیر حال عجیبی داره...همه چیز خیلی یهویی و غیرمنتظره و غیرقابل پیش‌بینی بود...درست زمانی که دچار یک چندگانگی توی احساساتم شده بودم و حال خوشی نداشتم، تو اومدی که یادم بیاری صاحب اصلی قلبم خودتی...من واقعا خوشبختم که تو رو دارم، هر لحظه از کنارت بودن دارم یاد میگیرم...تو همین یک هفته کلی درس ازت یاد گرفتم...تو مثل یک کتابخونه‌ی سیاری...دهن که باز میکنی دُرّ و گوهر می‌ریزه بیرون:) نمیدونی که چقدر به وجودت افتخار میکنم...چقدر به خودم افتخار میکنم که این روزا کنارتم...حتی مامانم هم به من افتخار میکنه...همون مامانی که همش میگفت اینم از سرت میپره...الان خودش از من بیشتر خوشحاله واسه این روزا...الان خودشم به خوبی و بی نظیر بودن تو ایمان آورده...

فقط امروز که داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم و یهو بهم گفت گوشی رو بدم به تو میخواد حالتو بپرسه...و من که نمیدونستم واقعا چیکار باید بکنم...صدات زدم، برگشتی سمتم، توی چشمام خیره شدی و اصلا کلمات رو گم کردم و برای دو سه ثانیه در سکوت نگات کردم و بعد گفتم مامانم میخواد باهاتون حرف بزنه حالتونو بپرسه...و تو گوشی منو گرفتی تو دستت...با مامانم حرف زدی...چقدر محترم و با شخصیت...و من که اصلا نمیتونستم اتفاقای جلوی چشممو باور کنم...وای خدای من...

چهارشنبه‌ی خاص و عجیبی بود...خیلی عجیب...

نمیدونم چی باید بگم...به جز شکر خدا چیزی برای گفتن ندارم...امروز با وجود فشردگی زیاد و مشغله زیاد، اصلا خسته نبودم...انرژی که تو به وجودم تزریق کردی از صدتا قهوه و نوشیدنی انرژی زای دیگه کارساز تر بود...کاش هر روز مثل امروز بود...کاش هر روز مثل امروز باشه...میدونم....از این به بعد از این روزها تکرار میشه و من بیشتر کنارت خواهم بود...و ازت ممنونم که این فرصتو بهم دادی...ازت ممنونم که نذاشتی این عشق پاک و قشنگ توی دلم، حیف بشه....

پشت سرت راه میرم و قدماتو میشمرم...کنارت می‌ایستم، شونه‌ام میخوره به شونه‌ات...بوی سیگارت از هزار تا عطر برام خوشبو تره...صدات توی گوشم نمیذاره هیچ صدای دیگه ای رو بشنوم...و چشمات...چشمات که یک کهکشان تو خودشون دارن...و حرکاتت حرفات، که مرجع تقلیدن:)))))

هزار بار اشک و گریه‌ی من، فدای خندیدن تو...

#و...

بهترین روز زندگیم:)

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 16:11 | za#ra

امروز یکی از بهترین و خاص ترین روزای عمرم بود...

امیدوارم عمری باشه و فردا رو هم ببینم، فردایی که از امروز هم قشنگ تر خواهد بود:)

خیلی خیلی خوشحالم....خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم....تو خواب و خیالم هم نمی‌دیدم چنین موقعیتی رو...من باشم و تو، کنار هم بشینیم، زل بزنیم تو چشم هم، با هم گپ بزنیم....عزیزقلبم...چه روز زیبایی بود امروز...

خدایا صدهزار مرتبه شکرت.....

پ.ن: وقتی خداحافظی کردم و گفتی "دمت گرم که اومدی!" :)

#و...

خانواده:)

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 10:55 | za#ra

این لحظه ها رو باورم نمیشه:))))))))))))این لحظه های قشنگ...

این خانواده قشنگ:))))

دوسِت دارم عزیزدلم💙

#و...

پنجمیش:)

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 9:41 | za#ra

چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱۷

به وقت پنجمین دیدار:))))))))))

قلب منی:)))

#و...

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 8:38 | za#ra

این لحظه های لبریز از عشق و اضطراب....

هنوزم باورم نمیشه خواب نیستم....

خدایا شکرت....

#و...

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 6:38 | za#ra

خدایا شکرت که زنده‌ام و دارم این روز رو می‌بینم:))))

۱۴۰۳/۱۱/۱۷

یک تجربه‌ی خاص...

+ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 0:59 | za#ra

از چند ساعت دیگه یکی از عجیب ترین و هیجان انگیز ترین روزهای زندگیم شروع میشه...

وقتی بهش فکر میکنم باورم نمیشه...ولی دلم روشنه، دلم روشنه که به همین جا ختم نمیشه و اتفاقای بهتر بیشتری در راهه...دلم روشنه که فردا و پسفردا آغاز فصل جدید زندگی من خواهد بود...

من واقعا خوشحالم که به واسطه تو، دارم این تجربه های جدید و ناب رو زندگی میکنم:))))اگه تو رو نداشتم، الان اصلا معلوم نبود کجا بودم...من هرچی که دارم رو بعد از لطف خدا و حمایت مامانم، از وجود تو دارم که مسیرمو عوض کردی...

اگه تو به زندگی من نیومده بودی شاید هیچ وقت تهران نمیومدم، این رشته نمیومدم، دنبال بازیگری و هنر نمیرفتم، و در نهایت به این جایی که الان هستم و ماجراهای این روزا هم نمی‌رسیدم...خوشحالم که تو اومدی و شدی نقطه عطف زندگی من...احتمال همچین اتفاقایی واسه همه آدما یک در میلیونه، واسه منم همینطور...ولی خب شد:) فکر میکردم فقط تو فیلما باشه، ولی تو واسم واقعیش کردی:))))

منتظرم تا صبح چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۳....

#و...

خدایا شکرت:))))

+ سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 18:57 | za#ra

خیلی خوشحالم...قلبم داره از سینه میزنه بیرون...

این روزا دارم آرزوهامو زندگی میکنم:))))))))

خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت....

#و...

خدای خوب من

+ سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 12:48 | za#ra

الان میفهمم کل اتفاقایی که تا الان افتاد و نیفتاد، برای این بود که برسم به این نقطه...خداروشکر واقعا...باید به جریان زندگی اعتماد کرد...خدا برنامه های قشنگ تری واست تدارک دیده پس اگه نمیشه، نگران نباش...خدا بهترشو واست کنار گذاشته:))))

+ یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ | 14:0 | za#ra

یه آدم چقدر میتونه خوب باشه آخه؟:)

دورت بگردم من که اینقد ذوق داری:))))))

#و...

رویایِ آبیِ قلبم💙

+ شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 15:0 | za#ra

من رها کرده بودم همه چیزو...من پذیرفته بودم که رویاهام قرار نیست واقعی بشن...من قبول کردم که از تو فقط خیالت به من میرسه...

اما تو خودت اومدی سمتم...خودت دوباره شروعش کردی...درست زمانی که به پوچی رسیده بودم...زمانی که داشتم تصمیمای اشتباهی میگرفتم دوباره سر رسیدی و نجاتم دادی...بهم یادآوری کردی که کارای مهم تری دارم برای انجام دادن....تو حالا خودت اومدی که رویای منو دوباره زنده کنی:))) که دوباره رنگ ببخشی به روزهای خاکستریم...رنگی به رنگ عشقت...آبی...آبیِ قلبم....

💙💙💙💙💙💙

#و...

لحظه های باور نکردنی...(چهارمین:))

+ جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 0:25 | za#ra

۱۴۰۳/۱۱/۱۱

چهارمین دیدار...و متفاوت ترین دیدار..........

دارم روی ابرا راه میرم پسر!

پ.ن: چشمام ورم کردن از بس از شوق گریه کردم:)....

پ.ن۲: خدا داره دونه دونه آرزوهامو امضا میزنه...نمیدونم چجوری شکرگزار باشم.....دارم دیوونه میشم...

پ.ن۳: بعد از ۵ سال و ۸ ماه، بالاخره نتیجه صبر کردنامو دارم می‌بینم:))))))))))))))))))))))))))))))))

پ.ن۴: "تو چرا اینقد دوری؟! بیا نزدیک تر:)"....میام نزدیک تر...میام....:))))))))))))))))))

#و...

+ پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 14:14 | za#ra

من این لحظه رو باور نمیکنم...دارم خواب می‌بینم؟!

نسممسپشمسم

#و...

ما...

+ پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 1:36 | za#ra

۱۱/۱۱

باورم نمیشه...

۱۳ ساعت دیگه...

#و...

+ سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ | 10:32 | za#ra

دلم تنگ‌شده...

برای تو...

برای خودم...

برای ما........

#و...

_Cherry Tree_
about us
این درخت گیلاس با نگاه تو شکوفه میدهد :) که با تو چهار فصل سال ، بهار است بهار🌸
#و...
code
کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ