_Cherry Tree_

زندگی زیر سایه درخت گیلاس :)

+ جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ | 19:39 | za#ra

زهرا خیلی بی معرفتی :) خیلی زیاد ....

+ جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ | 11:4 | za#ra

دیشب پول کتابو واریز کردم ولی هنوز یارو سین نکرده پیاممو

نگرانم🙄

به مامانم هم هیچی نگفتم هنوز ، ولی کاریه که شده دیگه نمتونه چیزی بگه ...

پ.ن: دلم واسه ضحی تنگ شده ... امروز کنکور داره ...

پ.ن۲: دلم واسه مامانم خیلی تنگ شده💔

+ جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ | 4:38 | za#ra

لعنت بهت زهرا .............

+ پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ | 21:38 | za#ra

میخوام واسه تولد ضحی که ۳ بهمنه ، یه کتاب "حرف قبل از خواب" علی سلطانی رو بخرم :))) که به همراهش یه روان نویس و یه کارت پستال هم هست با یه بسته بندی دلبرونهههه :)))

ولی این دختره اوسکول از صب آنلاین نشده که آدرس خونشونو ازش بگیرم🙃

پ.ن:دیشب بعد از مدت ها با ضحی حرف زدم کلیییی چرت و پرت گفتیم و کلیییی خندیدیم😂واقعا دیشب شب خوبی واسم ساخت این دختر :))) اونجا بود که فهمیدم اگه به یه چیز بتونم دلخوش باشم ، وجود ضحی‌ست :) که همیشه سعی میکنه حال منو خوب کنه و میدونم دوستم داره :)))

پ.ن۲: دیشب ، البته صبح😐ساعت ۵ خوابیدم :/ خیلی هم سرحال بودم :/ ولی فقط ۲۰ ص درس خوندم ://امروز هم تا ساعت ۲ ظهر خواب بودم👀😬

پ.ن۳: یه خواب سمممم دیدم ، خواب یکی از فامیلامون رو دیدم که سال به دوازده ماه هم نمی‌بینمش و یه کلمه هم باهاش حرف نمیزنم😐😂ولی تو اون خواب سممممم من ، این بشر نصف اینی که الان هست بود😂😂تو واقعیت میتونه منو بذاره تو جیبش اینقد که هیکلیه بنده خدا ، ولی تو خوابم حتی از منم قدش کوتاه تر بود😐😐😂💔و خیلی هم مظلوم بود🙄😂یعنی کلا همه قوانین جهان هستی رو زیر سوال میبرم با این خوابایی که میبینم😂🚶🏻‍♀️

پ.ن۴: روزی که این درس و امتحانای کوفتی تموم بشن ، عید منه :) الان دارم واسه امتحان پی تی در ارتوپدی میخونم که ماشالا از لحاظ حجمی ۳۶۰ صفحه است :))) خدا بخیر بگذرونه واقعا :))))

هنوز شاید ۵۰صفحه خونده باشم از این همه ....

امشب باید شانه و آرنج رو تموم کنم به هر قیمتی که شدهههه ، شاید یکم توراسیک هم بخونم :( باز خوبه لومبار رو قبلا یه دور خوندم🤦🏻‍♀️

سیاه‌چاله زندگی...

+ سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ | 20:34 | za#ra

دیشب داشتم برای امتحان دیروزم که خراب کردم حرص میخوردم و نگران امتحان امروزم بودم که یه وقت اینم گند نزنم ، اونقد اعصابم به هم ریخته بود که تو دلم با خودم گفتم ولش کن زهرا به چیزای خوب فکر کن ... بعد دیدم به کدوم چیزای خوب دقیقا؟!

واقعا دارم میگم ، عمیقا ، از ته قلبم ، هیچ نقطه روشنی در این برهه از زندگیم نمی بینم که بخوام حواسمو از بدبختیام پرت کنم و به اون جمع کنم ...

و دیشب به این موضوع پی بردم و حجم اندوه و اضطرابم بیشتر شد ...

دیدم هر طرف رو نگاه میکنم یه جای کار می‌لنگه ، یه چیزی درست نیست ، یه چیزی رو مخه ، یه چیزی آرامشو ازم میگیره ...

درسته تو این دوره از زمان ، همه هم سن و سال های خودم درگیر یه سری دغدغه های مزخرف هستن که ناراحت کننده هم هست واقعا ، ولی حداقل تو اطرافیان خودم دارم میبینم هرکدومشون با وجود همه بدبختی هایی که دارن ، یه دونه دلخوشی دارن که بهش پناه ببرن!

یکی یه اکیپ خوب و پایه داره که وقتی حالش بده میره تو جمع اونا و حالش خوب میشه ، یکی یه رل خوب داره که حالش باهاش خوبه ، یکی خونشون نزدیکه و میره پیش خانوادش وقت میگذرونه و حالش خوب میشه ، یکی پولداره و میره واسه خودش خرید میکنه و حالش خوب میشه ، یکی با دوستاش همش میره بیرون و خوش میگذرونه و حالش خوبه ، یکی ازدواج کرده و با شوهرش حالش خوبه ، خلاصه هرکی با یه چیزی یا یه کسی حالش خوبه ، ولی من .... من دیگه با خودمم حالم خوب نیست ، فقط نشستم یه گوشه و به زندگی پوچ خودم فکر میکنم ، به تنهاییم فکر میکنم ، به رویاهام که انگار بی فرجام بودن فکر میکنم ، به هنرم که دارم خودم با دستای خودم دفنش میکنم فکر میکنم ، به اجبار فکر میکنم ، به دوری فکر میکنم ، به غم فکر میکنم ، فکر میکنم ، فکر میکنم ، فکر میکنم و در آخر به هیچ نتیجه ای نمی‌رسم ... بیشتر حالم بد میشه و باز تصمیم میگیرم که فکر نکنم ... هیچکس نیست که بخوام باهاش کمی حرف بزنم و از غوغای این جهان فارغ بشم ، هیچکس نیست که بخوام باهاش با صدای بلند از ته دل بخندم و بگم گور بابای دنیا و بدبختی هاش ، هیچکس نیست که باهاش بتونم خودمو پیدا کنم ، این خود گمشدمو ، بیاد بهم بگه من کی بودم ، بیاد یادم بیاره رویاهامو ، راستش ، الان تو یه سیاه‌چاله افتادم ، هرچی بیشتر میگذره تاریکی ها بیشتر منو می‌بلعن ... یهو به خودم میام می‌بینم دیگه تموم شدم و اثری از من نیست ... و این ترسناکه ... غم انگیزه ...

غریبه ام میان آشنایان!

+ سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ | 14:26 | za#ra

ولی واقعا ، تک و تنها بودن بین جمع هم‌کلاسیا ، حس غریبانه لعنتی ایه که از کلاس اول ابتدایی گریبان‌گیر من بوده تا همین الان که ترم پنج دانشگاهم .... و جالبه که هرچی بزرگ تر میشم این حس غربت سنگین تر و بزرگ تر میشه و تحملش برام سخت تر ..

+ دوشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۱ | 19:4 | za#ra

امروز روز مرگ بود :))))))) واقعا دیگه نمیتونم ...

با هم!

+ یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۱ | 3:4 | za#ra

دلم میخواد واسه یه نفر یه آهنگ بفرستم ، با هم پلی کنیم ، با هم گوش کنیم ، با هم بخونیم ، با هم برای هم تیکه های شعرشو بنویسیم ، با هم ... با هم ... چقد دلم برای یه "با هم" تنگ شده ...

+ یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۱ | 1:12 | za#ra

واقعا این حس بهم دست داده که اضافی و دست و پا گیرم ... منم از اول تو رودربایستی گیر کردم و قبول کردم ، این همه وقت گذاشتم انرژی گذاشتم ، درسته صد خودم نبودم درسته خودمم میدونم کم کاری کردم ولی خب میتونست فشار بیاره بهم ، اون هیچی نمیگفت منم فک میکردم خوبه در همین حد ...

واقعا تکلیفش با خودشم روشن نیست ...

اون از نگین بیچاره که اونجوری دکش کرد ... اینم از من که بلاتکلیفم هنوز ...

بعدم میگه من چاکرتم من مخلصتم من دوست دارم ...

از دستش ناراحت نیستم واقعا ...

ولی از دست خودم ناراحتم که این همه وقت گذاشتم و امید داشتم و تهش هیچی ... حس میکنم مشکل از منه ... حس میکنم اشتباه دارم ... که قطعا خیلی باید زمان بذارم و رو خودم کار کنم ... چون من واقعا این چند ماه همش درگیر درس و بدبختی های روحیم بودم و واااقعا هیچ کار واسه بازیگریم نکردم و این منو ناراحت میکنه ، خیلی وقته مقاله نخوندم و همون مقاله های قبلی ک خوندم هم مرور نکردم ، خیلی وقته دیگه تو خونه یعنی تو همین اتاق کوفتی خوابگاه تمرین بدن و بیان نکردم ، اتود نزدم فیلم نگرفتم و بهتره بگم از تابستون تا الان یعنی ۴ ماهه هیچ غلطی نکردم .... و این خیلی بده خیلیییی

امیدوارم از ترم بعد بتونم برنامه ریزی کنم و تو اتاق یا تو خانه فرهنگ یا تو پارک یا تو خیابون تمرین بکنم و اینقد فاصله نگیرم از بازیگری! ...

ولی خب ، ناراحت میشم اگه منو از گروه حذف کنه :) و امیدوارم این کارو نکنه ...

پ.ن: ولی اون روز که اون دختره اومد با دوربین عکاسی ازمون عگس گرفت چه عکسای خفنی از من گرفته😭خیلییی دوسشون دارم باورم نمیشه اونا عکسای خودمههه😭

پ.ن۲: اگه حذفم کنه به مامانم چی بگم؟! مجبورم بگم کلا تئاتر کنسل شده و اجرا نمیره چون اگه بگم منو بیرون انداخته قطعا حسابی دعوام میکنه که چرا الکی وقت گذاشتی واسش ....

پ.ن۳: ولی اون درباره من بد نگفت واقعا ... مشکلش با محمدمهدی بود که ... اونم اگه بره من واقعا ناراحت میشم ... واقعاااا .... چون محمدمهدی هزار برابر من تلاش کرد و زحمت کشید و این انصاف نیست که بره ... این که اون بره و من بمونم هم اصلا انصاف نیست ... کاش واقعا هردومون بمونیم!!! ...

پ.ن۴: خدایاااااااا کی امتحانای لعنتی تموم میشن بخدا خسته شدم دیگههههههههههه ، دوشنبه یه امتحان عملی موبیلیزیشن داریم فقط خدا بهمون رحم کنه :)))))))))))))))))))

+ شنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۱ | 2:0 | za#ra

نمیتونم به آدمایی که دلم براشون تنگ شده بگم که "دلم براتون تنگ‌ شده" ... و این خیلی غم انگیزه ... چون بعد از یه مدت ، یادم میره که دلم براشون تنگ شده ، این احساس برام عادی میشه و بهش عادت میکنم ... و دیگه هیچ وقت دلتنگشون نمیشم ... فقط ، دلم برای خاطراتی که باهاشون داشتم تنگ میشه ... دلم برای خودم در کنار اونا تنگ میشه ... و همین میشه که ، من دلم میگیره ، ولی کاری نمیتونم بکنم ... چون همه رفتن و من موندم و انبوه خاطراتم ........

ناخن خوردن خر است

+ پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۱ | 15:42 | za#ra

باز دارم ناخنامو میخورم ....

ناخنام اون دنیا سر پل صراط خِر منو میگیرن نمیذارن برم بهشت😂💔

دوستت دارم ، هنوزم!

+ پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۱ | 2:15 | za#ra

دوباره دلتنگیِ تو به قلبم هجوم آورد ....

چقدر دلم برای لبخند هایت تنگ شده بود ... چقدر زیبا تر میشوی وقتی می‌خندی :)

امشب ، پس از مدت های بسیار ، احساس کردم در این سیل اشک ها و بغض ها ، تنها کاری که میتوانم بکنم ، تماشای عکس هایت ، و در آغوش گرفتن صفحه موبایل است ... دوباره پس از مدت ها ... عکست را روی قلبم گذاشتم ... و با دل و جان گریستم ...

از آن گریه های آشنای شبانه ....

کاش در این لحظه که من سخت دلتنگ و دلگیر و تنهام و اشک در گوشه چشمانم خشک شده ، تو خوشحال باشی از ته دل ، و بخندی ، از آن خنده های زیبای زیبای زیبایت ...

زیباترینِ من ... میدانستی دنیا خیلی زیباتر میشود وقتی ما عاشق باشیم؟! :)

#و...

.

.

‌‌‌‌.

پ.ن: امشب فیلم "بمب ، یک عاشقانه" رو دیدم ...

و خوشحالم که تو این دنیایی که معلوم نیست تا یه دقیقه دیگه کی مُرده‌اس و کی زنده ، من بهت گفتم که چقدر همه اجزای بی نظیر وجودت رو دوست دارم! درسته یه وقتایی پشیمون میشم از اینکه گذاشتم بفهمی که عاشقتم ... ولی خب امشب فهمیدم که خوب شد که حداقل بدهکار قلبم نیستم :)

.

..

....

من ... هنوزم ... خیلی دوستت دارم💙

+ سه شنبه بیستم دی ۱۴۰۱ | 23:11 | za#ra

واقعا من چرا اومدم دانشگاه؟😐😑💔

شب و روزم سر جاش نیست دیگه🥴🤕

تف به هرچی امتحانه :)

...

+ یکشنبه هجدهم دی ۱۴۰۱ | 21:0 | za#ra

من واقعا از این زندگی میترسم! ....

+ سه شنبه سیزدهم دی ۱۴۰۱ | 3:7 | za#ra

چرا؟!

اندر مشکلات من و خواب😑🤦🏻‍♀️

+ دوشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۱ | 12:12 | za#ra

خواب واقعا مقوله عجیبیه ، به خصوص تو اتاق ما !

اینجوریه که من باید حداقل ۳ نفر رو استخدام کنم تا صبح روزای تعطیل منو از خواب بیدار کنن :/

به جز مامانم البته ، چون مامانم زنگ میزنه ، منو بیدار میکنه ، بیدار میشم ، نیم ساعت همونطوری دراز کشیده زیر پتو توی گوشیم چرخ میزنم ، بعد دوباره میخوابم ://// مثل امروز :////

بدبختی اینجاست که هم اتاقیام از خودم بدتر ، یعنی اگه من تا ۱۲ بخوابم اینا تا ۲ میخوابن :/

به یکی از دوستام هم هر وقت سپردم که بهم زنگ بزنه ، خودش دقیقا همون روز خواب مونده و زنگ نزده :/

وای دارم دیوونه میشم از این وضعیت

وقتی خوابم دیگه یادم نمیاد من چهار روز دیگه امتحان دارم و قراره دهنم سرویس بشه :)

هعیییییی

خواب خوبه ، ولی به اندازه🚶🏻‍♀️💔

شما ساعت چند بیدار میشین صبحا؟!👀

دیوونگی:))

+ دوشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۱ | 0:54 | za#ra

+عشق آدمو دیوونه میکنه؟!

_عشق خودِ دیوونگیه!

+چه دیوونگیِ قشنگی...

_دردناکه...

+شیرینه:)

_چه شیرینیِ تلخی ...

+من همیشه عاشق شکلات تلخ ، قهوه تلخ ، شیرینیِ تلخ بودم ...

_پس دیوونش بودی!:)

+دیوونش بودم ....... دیوونتم :))))

_:)))) دیوونه

+دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد ؛)

_دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید ::))

+عه؟! :)

_آره :)))

+:)))))))))

_:))))))))))

پ.ن: مکالمه ای بین دو شخصیت فرضی و خیالی🙃😄

+ یکشنبه یازدهم دی ۱۴۰۱ | 9:17 | za#ra

سر درد لعنتییی

آلودگی هوا😑

کلاس عملی

تف

خوابم میادددد💔

+ شنبه دهم دی ۱۴۰۱ | 10:0 | za#ra

دیشب یه خواب وحشتناک دیدم ...

خواب دیدم من و کارگردانمون (دوستم هم هست) داریم میریم تو یه لوکیشنی که تمرین کنیم واسه تئاترمون

حالا لوکیشنش کجا بود؟! یه قبرستون مخروبه وسط بیابون!

ما تو ماشین بودیم ، من عقب نشسته بودم کنار در ... تا رسیدیم به مقصد ، اون از ماشین پیاده شد و رفت بیرون و خواست بره از روی صندلی شاگرد وسایلشو برداره ، همینکه رفت سمت در شاگرد دیدم از پشت سرش یه آدم با لباس افغانستانی با یه اسلحه بزرگ داره میاد سمتش ، تا خواستم یه واکنشی نشون بدم و بهش بگم که حواسش باشه یهو دیدم در سمت خودم باز شد و یه نفر لوله اسلحه رو گذاشت دقیقا پشت قلبم🙃 و قشنگ احساس کردم که توی واقعیت ، عضلات زیر کتفم دچار گاردینگ شدن ... بعد یارو به دوستم گفت یا باید هرچی پول داری و نداری بهم بدی یا میکشمش ...

بعد اونجا دیگه حس ترس از بین رفت ، حس کردم که هر اتفاقی برام بیفته دیگه مهم نیست ...

بعد اون قسمت خوابم تموم شد و رفتم یه قسمت دیگه ک فهمیدم اونا از دوستم ۵۰ میلیون تومن گرفتن تا منو آزاد کردن😅

بعد دوستم داشت میگفت هزار تا از این ۵۰ میلیونا هم بود میدادم بخاطر تو ...

خیلی عجیب بود واقعا ...

من شنا کردن بلد نیستم!

+ جمعه نهم دی ۱۴۰۱ | 20:44 | za#ra

نمیدونم چرا ، ولی فک میکنم بیهودگی داره بیداد میکنه

و اینگه احساس میکنم دنیا با من لج کرده

دلم میخواد برگردم به ۱۷ ، ۱۸ سالگیم

به اون همه امید و آرزو و اشتیاق و دلخوشی

به اون همه اشکای یواشکی ، اون خیالبافی های شبانه ، اون شعر و شاعری ها ، اون عشق و عاشقی ها ...اون لبخندا که کش میومدن روی صورتم ... اون دغدغه ها که همش یه چیز بود ... اون حرف زدن با خودم صبح تا شب ... شب تا صبح ...

گفتم حرف زدن با خودم ....میدونی چند وقته با خودم حرف نزدم؟ قبلنا ، قبلا که نه خیلی قبلا ها ، تا همین دو سه ماه پیش ، تا با خودم تنها میشدم شروع میکردم به حرف زدن ، چرت و پرت حتی ، سناریو میچیدم تو ذهنم ، بداهه نقش میدادم به خودم و بازی میکردم ، دیالوگای کمر شکن و خلاصه چه دنیایی داشتم با خودم ... الان وقتی تنها میشم ، یا باید آهنگ گوش بدم ، یا ... یا هیچی ...

آدمیزاد اونجایی که با خودش غریبه بشه ، با همه دنیا غریبه شده ... من با همه دنیا غریبه شدم الان ....

شاید دلیل این همه غر زدن و ناله و گلایه و ... همینه ... اینکه خیلی وقته ننشستم پای حرفای خودم ببینم چی میخوام ...

چقد کارایی که یه زمانی بهم آرامش میدادن رو دیگه انجام نمیدم ... دیگه حتی اشتیاقی به انجام دادنشون ندارم ...

قبلا دوست داشتم تنها بشم با خودم خلوت کنم ، الان دیگه برام فرقی نداره واقعا ... الان دیگه کسی پیشم باشه یا نباشه برام مهم نیست ... الان جای یه چیزای بزرگ تری خالیه که نمدونم چیه ...

الان تنهایی من عمق پیدا کرده ... ارتفاع داره ... دارم این تو خفه میشم ، هرچی بیشتر دست و پا میزنم که ازش خودمو بکشم بیرون ، بیشتر فرو میرم ... هرچی بیشتر با آدمای جدید آشنا میشم که بخوام از این تنهایی رها بشم ، همونا بیشتر منو هول میدن توی این دریای عمیق ... به سمت غرق شدن ... حتی آدمای قدیمی هم وقتی بعد از مدتی میان سراغم ، مثل یه لحظه بالا اومدن از زیر آب و نفس گرفتن میمونن که چون انقد بودنشون کوتاهه که دوباره میرم اون زیر میرا و دوباره خفگی ...

اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم ، منتظر یه غریق نجاتم ... منتظر یه قایق نجاتم ... منتظر نجاتم ...

"من شنا کردن بلد نیستم" ....

Loneliness

+ جمعه نهم دی ۱۴۰۱ | 19:6 | za#ra

دلم تنها تر از هر روزشه ......

.

.

.

آدما حرفن همش حرف!

+ جمعه نهم دی ۱۴۰۱ | 13:44 | za#ra

آدما حرف میزنن حرفن همش حرف

انقده سردن که گرمه پیششون برف ...

+ جمعه نهم دی ۱۴۰۱ | 12:4 | za#ra

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

#حافظ❤

+ پنجشنبه هشتم دی ۱۴۰۱ | 20:59 | za#ra

فال گرفته برام ، ملاقات با یک دوست قدیمی اومده

کدوم دوست قدیمی دقیقا؟!🙃

قدرت‌ تو ...

+ پنجشنبه هشتم دی ۱۴۰۱ | 0:44 | za#ra

قدرت خودتون رو توی تاثیر گذاشتن بر زندگی آدما ، دست کم نگیرین ... شما خیلی قدرتمندین ...

شاید این برای خودم هم صادق باشه ... شاید🙃

+ چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ | 16:29 | za#ra

ما که باور میکنیم....ولی شما جای دیگه اینقد راحت دروغ نگین :)

آره :)

+ چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ | 16:16 | za#ra

اون دختری که ردّ اشکاش رو تن خیابونای تهران مونده ، همونم :)

+ چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ | 16:15 | za#ra

نمیدونم قراره چی بشه

از دور همه چیز قشنگه

از نزدیک ؛ صدای نفس کشیدنم رو نمیشنوم ...

این‌دل‌غم‌خورده‌غم‌ساز

+ سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ | 14:4 | za#ra

دل‌تنگ

دل‌گیر

دل‌واپس

دل‌زده

دل‌مرده

دل‌خون

دل‌سرد

دل‌بسته

دل‌شکسته

.

.

دل‌شوره

دل‌هوره

دل‌درد

دل‌‌نگران

دل‌نازک

دل‌بند

دل‌...

دل...

ای دل ... ای دل ... ای دل ...

_Cherry Tree_
about us
این درخت گیلاس با نگاه تو شکوفه میدهد :) که با تو چهار فصل سال ، بهار است بهار🌸
#و...
code
کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ